سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























بی معرفت

gh 

 
پخش فیلم ممنوع التصویر سید مرتضی آوینی
 

ساخته متفاوت و ممنوع التصویر سید مرتضی آوینی بار دیگر نمایش داده شد.

به گزارش خبرنگار هنرنیوز این مستند که جنایات هولناک وهابیت در ماجرای کشتار زائران خانه خدا را به تصویر می کشاند، شب گذشته در جمع شرکت کنندگان مراسم "قبلتین در زنجیر"به نمایش گزارده شد.

در این مراسم که در دانشکده پرستاری دانشگاه علوم پزشکی یزد برگزار شد، سردار سعید قاسمی در سخنانی گفت:جای بسی تأسف است که چنین مجموعه مستند و ارزشمندی امروز در رسانه ملی اجازه پخش ندارد و اگر از پخش آن حرف بزنی تو را وارد غائله‌ای سیاسی می‌کنند که توان خارج شدن از آن را نداری!

وی با انتقاد شدید از مواضع صرفاً سیاسی و دور از تفکر حضرت امام، که توسط برخی مسئولین اتخاذ می شود گفت: ای کاش بجای پیگیری وضعیت استخوان‌های تاریخی سربازان کمبوجیه در کشور مصر، یک خبرنگار به یمن اعزام می‌کردیم تا حقایق جنایت هم اکنون وهابیت در کشتار شیعیان مظلوم و بی پناه را به تصویر بکشاند.

مهترین قسمت این سخنرانی، قرائت فرازهایی از پیام امام امت در خصوص جمعه خونین مکه بود با این مضامین:

...اگر از صدام بگذریم از آل سعود نخواهیم گذشت....کلید داران کنونی کعبه لیاقت میزبانی زوار خانه خدا را ندارند.... از احرام حج به احرام حرب رو آورید همانند سید الشهداء....

قاسمی با توجه به تلاش مسئولین میراث فرهنگی برای به امانت گرفتن میراث فرهنگی غارت رفته‌مان از کشور انگلیس گفت: اگر به همان اندازه که برای این موضوع وقت گذاشتیم و هزینه کردیم، برای سرنوشت چهار دیپلمات دربند ایرانی که ده هزار روز از اسارت آنها می‌گذرد تلاش می‌کردیم، به نتیجه می‌رسیدیم.

 

منبع:وبسایت هنر نیوز


نوشته شده در سه شنبه 88/9/3ساعت 11:15 عصر توسط فاطیما| نظرات ( ) |

 

خاطره ای از شهید حسن باقری( غلامحسین افشردی) 

 g

 

...هوای تابستانی گرم ونفس گیر است.سربازهادر چند ردیف پشت سر هم استاده و به گروهبان خیره شده اند.لب و دهان همه خشک است.گروهبان، دو دستش را از پشت بر هم قلاب می کند و بعد فریاد می کشد:

- گروهان آزاد...

سربازها درحالی که پا به زمین می کوبند،با فرمان گروهبان به خود تکانی می دهند.*غلام حسین به لب ودهن گنده گروهبان نگاه می کند.سلاحش را دوش فنگ می کند و به طرف اسلحه خانه راه می افتد.علی رضا چند قدم به دنیالش می رود وصدایش می کند:

-افشردی!

غلام حسین سر برمی گرداند.علی رضا با تعجب به لب های غلام حسین چشم می دوزد.

پسر تو چقدر کله شقی! یعنی تو با این وضع که دو ساعت یک بند دویدیم ، تشنه نیستی؟!

غلام حسین سرش را پایین می اندازدعلی رضا دست غلام حسین را می گیرد و به طرف خود می کشد.

-بیا برویم اول آب بخوریم،بعد سلاحمان را تحویل می دهیم.غلام حسین،خیره به چشمان علی رضانگاه می کندو سرجایش محکم می ایستد.

-چراایستادی؟!

در حالی که هردودست او را دردست دارد،لب ولوچه اش را جمع می کند:

-بابا،تودیگرکی هستی؟ یعنی می خواهی بگویی که بی خیال آب؟

غلام حسین، دست او را می فشارد و به آرامی می گوید:

-یک موضوع خصوصی است.ندانی، بهتر است.

از همدیگر خداحافظی می کنند.علی رضاهنوز به حرف های غلام حسین فکر می کند.غلام حسین،سلاحش را به اسلحه خانه تحویل می دهد و آرام به طرف آسایشگاه راه می افتد.جلوی شیر آب غوغایی به پااست.سربازها که از خشم گروهبان خلاص شده اند،حالا با خیال آسوده از سروکول هم بالا می روند.تشنه زیر شیر می روند و آب از صورت تا گردنشان را خیس می کند.غلام حسین آب نداشته دهانش را قورت می دهد.به یاد سه روز پیش می افتد.از خود خجالت می کشد.

این حالت ،رنج تشنگی را برایش دل پذیرتر می کند.چند قدم به طرف آسایشگاه برمی دارد.بادیدن لب های خیس ،از رنجی که برای تشنگی می کشد ،بیشتر لذت می برد.صدای شرشر آب را می شنود.کمی دورتر به دیوار تکیه می دهد و به آب خیره می شود. غلام حسین دوباره به یاد قولی که به خودش داده بود، می افتد.با این فکر ، پشت از دیوار بر می دارد وخود را به شیر آب نزدیک می کند.چند نفری که کنار شیر آب حلقه زده اند،آب را به سر و صورت هم می پاشند.معلوم است که پیشتر سیراب شده اند.گلوی غلام حسین از تشنگی به سوزش می افتد.با امروز سه روز است که قطره ای آب از گلویش پایین نرفته است.دو روز پشت سر هم نماز ظهرش قضا شده بود.چاره ای جز تنبیه کردن خود نداشت.

-پس چرا نشسته وزل زده ای به آب؟!

غلام حسین بی آنکه نگاه کند صاحب صدا را می شناسد.سرش را بی حال و بی رمق بالا می برد وتو چشمان گشاد شده علی رضا لبخند می زند.

-حالا چی شده تو زاغ سیاه مرا چوب می زنی؟

علی رضا کنار غلام حسین می نشیند و با صدایی خفه می گوید:

-    من زاغ سیاه تو را چوب نمی زنم.الان دو- سه روزاست که می بینم یک قطره آب نمی خوری.بعد از ناهار نمی خوری،بعد از شام نمی خوری،پسر،تو فکر کرده ای من په په ام؟

غلام حسین دوباره لبخند می زند وکف دستش را روی لبش می گذارد مثل خاک کویر است ومنتظر قطره ای آب.علی رضا دستش را دراز می کند تا شیر آب را ببندد.غلام حسین ،ناگهان دست او را می گیرد.

-نبندش. دلم می خواهد آب را ببینم.

علی رضا می زند زیر خنده.آن قدر می خندد که اشک از چشمهایش سرازیر می شود.

- فکر میکنم خل شده ای افشردی

غلام حسین سرش را بین دو دستش پنهان می کند. شانه هایش از هق هق گریه به لرزه می افتد.علی رضا ،مات مات نگاهش می کند.وقتی غلام حسین سرش را بلند می کند،چشم هایش مثل کاسه ای پر از خون قرمز است. علی رضا که نمی داند چکار کند به نقطه ای خیره می شود. دیدن لبهای ترک خورده غلام حسین، دلش را ریش ریش می کند. دستش را روی شانه او می گذارد و آرام می گوید :

- آخر ... یک چیزی بگو...چرا تو این گرمای کشنده خودت را زجر می دهی؟

روی لب های خشک و پوست پوست شده غلام حسین دوباره خنده می نشیند.در حالی که به قطرات آب خیره شده ،زیر لب می گوید :

-    با خود عهد کرده بودم اگر نمازم قضا بشود، نخوابم . سه شب است که نمی خوابم .با خود عهد کرده بودم هر وقت نمازم قضا بشود ،آب نخورم ... سه روز است که آب نمی خورم... فقط به امید بخشش از طرف خدای بزرگ.

علی رضا با چشمان از حدقه بیرون زده فقط نگاه می کند. وقتی از شدت گریه شانه هایش مثل کشتی بی لنگری بالا وپایین میرود ،غلام حسین آهسته می گوید :

- نگران نباش. امروز، روز آخر است.

 wwغلام حسین افشردیww

 

 


نوشته شده در شنبه 87/12/17ساعت 5:18 عصر توسط فاطیما| نظرات ( ) |

بدون شرح...

 

 


نوشته شده در سه شنبه 87/10/10ساعت 9:3 صبح توسط فاطیما| نظرات ( ) |

 

پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است   <\/h2>

 

پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است. پشت سر هر آنچه که دوستش می داری.
و تو برای اینکه معشوقت را از دست ندهی، بهتر است بالاتر را نگاه نکنی. زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد و او آنقدر بزرگ است که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند.
پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است. اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی، اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح، خدا چندان کاری به کارت ندارد. اجازه می دهد که عاشقی کنی، تماشایت می کند و می گذارد که شادمان باشی...

اما هر چه که در عشق ثابت قدم تر شوی، خدا با تو سختگیرتر می شود. هر قدر که در عاشقی عمیق تر شوی و پاکبازتر و هر اندازه که عشقت ناب تر شود و زیباتر، بیشتر باید از خدا بترسی. زیرا خدا از عشق های پاک وعمیق و ناب و زیبا نمی گذرد، مگر آنکه آن را به نام خودش تمام کند.
پشت سر هر معشوقی، خدا ایستاده است و هر گامی که تو در عشق برمی داری، خدا هم گامی در غیرت برمی دارد. تو عاشق تر می شوی و خدا غیورتر.
و آنگاه که گمان می کنی معشوق چه دست یافتنی است و وصل چه ممکن و عشق چه آسان، خدا وارد کار می شود و خیالت را درهم می ریزد و معشوقت را درهم می کوبد؛ معشوقت، هر کس که باشد و هر جا که باشد و هر قدر که باشد. خدا هرگز نمی گذارد میان تو و خدا، چیزی فاصله بیندازد.

معشوقت می شکند و تو ناامید می شوی و نمی دانی که ناامیدی زیباترین نتیجه عشق است.!! ناامیدی از اینجا و آنجا، ناامیدی از این کس و آن کس. ناامیدی از این چیز و آن چیز.
تو ناامید می شوی و گمان می کنی که عشق بیهوده ترین کارهاست. و برآنی که شکست خورده ای و خیال می کنی که آن همه شور و آن همه ذوق و آن همه عشق را تلف کرده ای.
اما خوب که نگاه کنی می بینی حتی قطره ای از عشقت، حتی قطره ای هم هدر نرفته است. خدا همه را جمع کرده و همه را برای خویش برداشته و به حساب خود گذاشته است.
خدا به تو می گوید: مگر نمی دانستی که پشت سر هر معشوق خدا ایستاده است؟ تو برای من بود که این همه راه آمده ای و برای من بود که این همه رنج برده ای و برای من بود که این همه عشق ورزیده ای. پس به پاس این، قلبت را و روحت را و دنیایت را وسعت می بخشم و از بی نیازی نصیبی به تو می دهم. و این ثروتی است که هیچ کس ندارد تا به تو ارزانی اش کند.

فردا اما تو باز عاشق می شوی تا عمیق تر شوی و وسیع تر و بزرگ تر و ناامیدتر. تا بی نیازتر شوی و به او نزدیکتر.
راستی اما چه زیباست و چه باشکوه و چه شورانگیز، که پشت سر هر معشوقی خدا ایستاده است!


نوشته شده در چهارشنبه 87/9/13ساعت 5:53 صبح توسط فاطیما| نظرات ( ) |

 

 

در کوی نیک نامان مارا گذر ندادند

گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را...


نوشته شده در دوشنبه 87/7/15ساعت 2:41 عصر توسط فاطیما| نظرات ( ) |

تو پناه منی

                 

وقتی راه ها با همه وسعتشان و زمین با همه گستردگی بر من تنگ می شود
رحمت تو اگر نباشد، نابود می شوم
پرده های تو اگر نباشد، رسوا می شوم
کمکم می کنی بر دشمنان روحم پیروز شوم
همراهی ات اگر نباشد شکست می خورم 

قسمتی از دعای عرفه

 


نوشته شده در پنج شنبه 87/5/10ساعت 11:6 عصر توسط فاطیما| نظرات ( ) |

دعای ایام امتحان

الدعا فی لیالیّ الامتحانیه

اللهم اهد کل الشّوت و المشنک، لا یعلم من دروسهُ بقدر بز اخفش.

الذین لا یعلمون و لا یستطیعون ان یقرأ فی لیلة واحدة کل الکتاب المخوفة القطورة و الجزوات الزیراکسیه.

  دروساً لا ینفع فی الدنیا و الاخره (و فی الموضوعات العملگیّة تغنی محل اشتغالنا).

اللهم انجنا من البلیّات الذی ینزل علینا ببرکة الاساتید و الامتحاناتهم الذی ینتزل المعدل تحت خطوط المشروطیّه.

اللهم انّا نسألک اللّغو کل الامتحانات و الکوئیز فی کل تروم

و لا تکلنا الی انفسنا و نمراتنا و محفوظاتنا الذی یجذبنا الی المنجلاب المشروطیة طرفة عیناً ابداً و نعوذ بک من بروجات.

آمین یا کاشف المضطربین فی اللیالی الامتحانیه


نوشته شده در سه شنبه 87/3/28ساعت 4:29 صبح توسط فاطیما| نظرات ( ) |

سوار مترو شده بودم گرما ،خستگی و ازدحام جمعیت آدم را کلافه میکرد
یدفعه چشمم به برد های تبلیغاتی و احادیث مترو افتاد،متنش خیلی قشنگ بود
نوشته بود:

آرام باش،توکل کن،تفکر کن،سپس آستین ها را بالا بزن
آنگاه دستهای خداوند را میبینی که زودتر از تو دست بکار شد
پندی از امام علی.ع

خدای مهربونم مرا در رسیدن به بندگیت، به رضایت یاری کن مثل همیشه
.....این را دیگه نمیشه بنویسم

 

یا زهرای اطهر.س


نوشته شده در شنبه 87/3/4ساعت 1:4 عصر توسط فاطیما| نظرات ( ) |

حوصله هیچ کاری را نداشتم
خیلی غمگین و ناراحت بودم
دلیلشو نمی دونستم،شاید هم میدونستم....
هر کاری می کردم فایده نداشت
اصلا روحیه نمی گرفتم
بعد از ظهر یه مدت کوتاهی تنها ی تنها بودم،فکر می کردم
هیچ اتفاق قابل توجهی نیفتاده بود ولی...
آخه چرااااا.....

همش این را می خوندم:

 به یاد آرزوهایم،سکوتی میکنم بالاتر از فریاد...

حالا اصلا آرزو برا چی؟!!
 تو همون لحظات یکدفعه به یاد حدیثی افتادم که کارمند دانشگاهم برام گفته بود(با این مضمون)

اون دنیا که میشه اینقدر خدا به جای حاجت های درست انسان پاداش میده که آدم با خودش می گه کاش تو دنیا به هیچ کدوم از حاجت ها و آرزوهام نمیرسیدم
اصلا حدیثش یادم نبود ولی تو ذهنم که اومد خیلی آروم شدم و روحیه گرفتم
چه راحت تلنگر میزنه
یادم اومد که هیچ وقت رهام نمی کنه...
خدایا کمکمون کن،بدون تو ...

 یا زهرای اطهر.س

 


نوشته شده در چهارشنبه 87/1/28ساعت 11:23 عصر توسط فاطیما| نظرات ( ) |

سلام
سال نو همه مبارک

شاید این اولین سوال بی جواب سال جدید منه
چرا حرف ها فهمیده نمی شوند؟چرا جملات قادر فهماندن مطلب نیستند؟
اصلا مقصر کلمات و جملات هستند ؟یا .....
خدا یا یاریمان کن

 خوش باشید
یا زهرای اطهر.س


نوشته شده در جمعه 87/1/16ساعت 11:57 عصر توسط فاطیما| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >