• وبلاگ : بي معرفت
  • يادداشت : حرف اگر حرف تو و گوش اگر گوش من...
  • نظرات : 1 خصوصي ، 15 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + بي نشان 

    بعد از مدتي در آن فضاي سرد وتاريک گناه، دلم گرفت. آري دلم هواي تو را مي کرد.

    به ياد آن لحظاتي مي افتادم که سر بر زانوي ربوبيت گذاشته و در حالي که

    شعر زيباي « سبحان ربي الاعلي و بحمده » را زير لب زمزمه مي کردم،

    دست نوازش تو را هم بر سر خود احساس مي کردم.

    هنوز از اين دلتنگي و غربت سياه چال، اشک چشمانم جاري نشده بود که تو را بر

    آستانه دالان سياه چال مي ديدم که مرا مي خواني.

    که بنده نازنينم بيا! بدون آنکه جرم فرارم را به رويم بياوري. شرمنده ام از اين همه

    بنده نوازي.

    اما خدايا با همه بدي هايم تو را دوست دارم. نمي خواهم بگويم که تو هم مرا دوست داري.

    اما باورم بر اين است که « دل به دل راه دارد ».

    اين بار آمده ام تا دگر باز نگردم به لجن زار گناه. من اگر غرق گناهم،

    از سر دشمني با تو نبود.