سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























بی معرفت


به نام خدا


یکی از دوستام دعوت کرده بود تا برای ناهار برم خونشون

خداییش با کمال میل قبول نکردم

ولی رفتم

از شانس خوب ما اتفاقی یکی دیگه از دوستان خانم هم تشریف آورده بودن

شروع کردیم به صحبت کردن

از عشق به همسرش و اسمس هاشون گفت

تا آشپزی کردنش و.... اینکه اینقدددددر منظم و دقیقه که برای درست کردن یه روغن پیاز ساده

فقط و فقط 40  45 دقیقه زمان میذاره تا پیازش را خرد کنه و همه قطعات پیاز را یک اندازه در بیاره!!!!!!!!!

دلم گرفت...


یه مدت بعد

پسر عمم به اتفاق خانمش اومدن خونمون

صحبت از مخارج شد که رسیدیم به هزینه جشن تولد

پسر عمم بدون اینکه ککش بگزه گفت

میدونین من الان فقط برای تولد آیدا_دخترشون_ 3میلیون تومن خرج کردم!!!!!!!

بقیه اطرافیان هم برای اینکه اونا فکر نکنن یکوقت احساس حسادت کردن

قضیه را با جمله " بله بایدم بکنید!! یه دختره و...." تایید کردن

آخه کجای چنین جشنی حسادت داره؟!

دلم گرفت...


مدتی گذشت

خانم هایX و Yو Z از خواستگارهای خودشون ومعرفی خواستگار برای دیگران صحبت میکردن

از اینکه بعد از معرفی دخترای خیلی خوب و پاک و حتی ظاهری مناسب

آقای داماد یا خانوادشون طرف را نمی پسندن, چراااا؟

چون: میخوان همسری قد بلند و خوش اندام و زیبا داشته باشن

زیبایی ای نه در این حد که زشت نباشن, نه

حوری میخوان... عروسکِ قد بند میخوان تا با او بازی کنن!!

از خونه ای گفتن که 6 تا دختر خوب و با ایمان داره

اما دریغ از اینکه خواستگاری در خونه اون ها را بزنه یا انتخابشون کنه

حرف هم بزنی میگن خود اسلام گفته ظاهر مهمه!!

باز هم دلم میگیره...

بعد از مدتی

خواهرم اومد پیشم و از بازی یکی از بچه های فامیل تعریف کرد

نگار_تقریبا 10 سالشه_  چند تا عروسک باربی داره

دو تاشون زن و شوهر بودن توی داستان

یکی خواهر زن و یه مرد غریبه

سناریو و خیانت های بازی عروسکها دقیقا مثل داستان های سریال های شبکه فارسی وانه

بگذریم

تعجب کردم و دلم گرفت...


نشستم و با خودم فکر کردم, چندین بار هم فکر کردم

با خودم گفتم تویی که همش داری انتقاد می کنی, همش داری نظر میدی

تویی که رشته دین میخونی و مثلا دل می سوزونی در راهش

جز حرف چیکار کردی؟

چند تا کتاب خوندی که بتونی با بچه مردم کار کنی؟

چقدر کلاس و جلسه رفتی و خودت هیچ اقدامی نکردی؟

چقدر وعده دادی و اونی نشدی که امامت می خواد

چقدر مایه افتخارش بودی؟

چرا اونی که باید نشدی؟

چرا همش وقتت پره و هیچ کاری هم از پیش نبردی؟

چرا؟؟ چرا؟؟؟ چرا؟؟؟؟

به این چیزا که فکر میکنم بیشتر از بقیه موارد دلم میگیره ...

و به یاد حدیث زیر میفتم

امام صادق علیه السلام:

مایه ی زینت ما باشید، نه مایه عیب ما. با مردم نیکو سخن بگویید و زبان خود را نگاه دارید
و آن را از حرف های بیهوده و سخنان زشت باز دارید.


نوشته شده در دوشنبه 90/6/28ساعت 2:1 صبح توسط فاطیما| نظرات ( ) |