بی معرفت
بسم ربّ الحسین(ع) و این است حسین.ع http://www.bachehayeghalam.com/media/sound/hadadian003.wma آقا منم طمع می کنم ....به پیاله آبی که دست توست و زندگی کسالت بارم را زنده میکند یا زهـــــرا.س بحـق الحســین.ع بسم ربّ الحسین .ع
به کربلا رسیده ای آرامشی عجیب در حرم تو را نوازش می دهد اما تو به دنبال سوز آمده بودی انگار قرار بود اینجا بسوزی جویا که می شوی میبینی برخی دیگر هم مثل تو اند روحانی کاروان می گوید خودشان میخواهند که زائرشان غمگین و محزون نشود خودشان آرامش می دهند بعد از نماز صبح با گروه به سمت خیمه گاه حرکت میکنی وارد که می شوی نوشته است محل خیمه حضرت عباس.ع محل خیمه اباعبدالله.ع ,حضرت زینب.س, قاسم...... در بدو ورود سنگ هایی سفید و کوچک بسان طاق وجود دارد نمیدانی چیست.....میگذری گوشه ای می نشینی روحانی کاروان شروع میکند به توضیح بعد از چند کلامی میرود سراغ همان سنگ های سفید وکوتاه میدانی آنجا چه بوده؟ با خودت می گویی نه می گوید اینها مسیر ها و کوچه هایی بوده تا کودکان و زنان هنگام عبور از تیر رس نامحرم به دور باشند این را که می گوید خیلی ها گریه میکنند اینجا دلت نمیداند برای کدامین داغ بسوزد برای قاسم؟ برای عباس.ع؟ برای علی اکبر؟ برای رباب؟ برای دویدن بچه ها روی خارها؟ حیران می مانی از صبوری یک زن که بود و دید همه این داغ ها و مصیبت ها را داغ علی اصغر را نگاه محزون مادرش را و شرمندگی پدری که او را برای دفن کردن به پشت خیمه ها برده بود و ..... و آخر هم گفت: ما رایت الا جمیلا . . . جز زیبا چیزی ندیدم!
سر سلسله ی تشنگان, که حتی دشمن را سیراب می کند...