سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























بی معرفت

بسم الله الرحمن الرحیم

 

765

روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده می شد

من کور هستم لطفا کمکم کنید

روزنامه نگار خلاقی از انجا می گذشت نگاهی به مرد کور انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای مرد کور گذاشت و انجا را ترک کرد .

عصر ان روز روزنامه نگار به ان محل باز گشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است . مردکور از او پرسید که بروی تابلو چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:

من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.
مرد کور هیچ وقت ندانست او چه نوشته است ولی روی تابلو خوانده می شد:
 

امروز بهار است ولی من نمی توانم انرا ببینم

وقتی کارتان را نمی توانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییری بهترین چیز برای زندگی ست.
حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل-فکر-هوش-وروحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/6/2ساعت 4:12 عصر توسط فاطیما| نظرات ( ) |