سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























بی معرفت


بسم الله الرّحمن الرّحیم

با چند نفر از یاران امام رضا.ع خدمتش شرفیاب شدیم.ساعتی نزد امام نشستیم. چون خواستیم بازگردیم امام به من فرمودند:احمد تو بشین

همراهانم رفتند و من خدمت امام ماندم . سوالاتی داشتم؛ به عرض رساندم و امام پاسخ فرمودند......تا پاسی از شب گذشت.

خواستم مرخص شوم امام فرمودند: می روی یا نزد ما می مانی؟

عرض کردم: هرچه شما بفرمایید, اگر بگویید بمان می مانم و اگر بفرمایید برو می روم. فرمودند: بمان, این هم رختخواب.

 آنگاه امام برخاستند و به اطاق خود رفتند.

احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی که از دعوت ویژه امام در پوست خود نمی گنجید,خرسند از این لطف ویژه سر به سجده گذاشت......او در ادامه ماجرا را این گونه گزارش می کند:

من از شوق به سجده افتادم و گفتم:سپاس خدای را که حجت خدا و وارث علوم پیامبران,

در میان ما چند نفر که خدمتش شرفیاب شدیم تا این حد به من محبت فرمودند.

هنوز در سجده بودم که متوجه شدم امام به اطاق من بازگشته اند. برخاستم.

حضرت دست مرا گرفتند و فشردند و فرمودند که امیرالمومنین.ع به عیادت صعصعة بن صوحان رفت و چون خواست برخیزد به صعصعه فرمودند:

"از اینکه به عیادت تو آمده ام به برادران خود افتخار مکن. عیادت من باعث نشود که خود را از آنان برتر بدانی.

از خدا بترس و پرهیزکار باش.برای خدا تواضع و فروتنی کن. خدا تو را رفعت می بخشد."

 

...... شب به نیمه رسیده بود و احمد بن محمد تنها بود و در فکر بی کرانگی ِ علم امام...

بحارالانوار ج70. ص292
برگرفته از کتابچه پاکت در بسته

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/3/12ساعت 7:34 عصر توسط فاطیما| نظرات ( ) |