سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























بی معرفت

 
** قربانی **




پس از رمی آخرین بت بی درنگ قربانی کن، که این سه بت مجسمه تثلیثند،مظهر سه مرحله ابلیسی،فراموش نکن نیت یعنی این! همواره در نیت باش خودآگاه.

بدان که چه می کنی و چرا؟ظاهر این اعمال تو را در خود گم نکند،از معنی ها غافل نمانی،این همه اشاره است...

حج معانی کن ،نه حج مناسک،اینجا همه چیز به نیت وابسته است.

که حج همه نیت است... 2A


کسی که نفهمد در این مناسک چه می کند؟از مکه فقط سوغات آورده است.

چمدانش پر است و خودش خالی!

در حج توحید را، عمل می کنی با طواف


آوارگی و تلاش هاجر را بیان می کنی ،با سعی


از کعبه تا عرفات ،هبوط آدم را


و از عرفات تا منی ،تاریخ را، فلسفه خلقت را


و در منی آخرین مرحله کمال را و ایده آل را ،آزادی مطلق را بندگی مطلق را

ابراهیم را ؛...


و اکنون در منی یی، ابراهیمی و اسماعیلت love را به قربانگاه آورده ای cry ...

اسماعیل تو کیست؟ چیست؟

مقامت؟آبرویت؟شغلت؟معشوقت؟علمت؟هنرت؟روحانیتت؟نامت؟نشانت؟زیبایی ات؟....


من چه میدانم؟ این را تو خود می دانی.تو خود آنرا ،او را باید به منی آوری و برای قربانی انتخاب کنی.

من فقط می توانم نشانی هایش را به تو بدهم:

آنچه تو را در راه ایمان ضعیف می کند، آنچه تو را در راه رفتن، به ماندن می خواند... no no no


آنچه تو را در راه مسئولیت به تردید می افکند،آنچه تو را به خود بسته است و نگه داشته است، آنچه دلبستگی اش نمی گذارد تا پیام را بشنوی، تا...،تا... ابراهیمی و ضعف اسماعیلی ات تو را بازیچه ابلیس می سازد...


او اسماعیل توست ،اسماعیل تو ممکن است یک شخص باشد،یا یک شیء، یا یک حالت و حتی یک نقطه ضعف!!

اما اسماعیلِ ابراهیم ،پسرش بود!


اسماعیل برای ابراهیم تنها یک پسر برای پدر نبود؛

پایان یک عمر انتظار بود؛

پاداش یک قرن رنج؛

ثمره یک زندگی پر ماجرا؛

تنها پسر نوجوان یک پدر پیر؛

و نویدی عزیز پس ازنومیدی تلخ؛

برای ابراهیم اسماعیل بود،اسماعیل تو شاید خودت باشی... شاید خانواده ات،یا....چه میدانم؟


برای ابراهیم پسرش بود،آن هم چنان پسری برای چنان پدری!! tanx love
 
... ابراهیم به دو دست خویش کارد بر حلقوم اسماعیل بنه و بکش!!

مگر می توان با کلمات وحشت این پدر را در ضربه آن پیام وصف کرد؟!!!

جنگ! بزرگترین جنگ، جنگ در خویش، جهاد اکبر!



جنگ، جنگ میان خدا و اسماعیل در ابراهیم.

دشواری سخت...

کدامین را انتخاب می کنی؟ ابراهیم!


خدا را یا خود را؟ سود را یا ارزش را؟ پیوند را یا رهایی را؟ لذت را یا مسئولیت را؟ زندگی برای زندگی را یا زندگی برای هدف را؟ پدری را یا پیامبری را؟و.....


بالاخره اسماعیلت را یا خدایت را؟


انتخاب کن ابراهیم...

تو در رسالت به بلندترین قله کمال رسیده ای اما در
بندگی هنوز ناقصی، ای خلیل خدا!ابرهیم شده ای، اما بنده شدن دشوار تر است!باید آزاد مطلق شوی، آزادی مطلق شوی!

اسماعیلت را بکش!


با دست های خویش بکش!

فرزند دلبندت را، میوه دلت را، پاره جگرت را، بهانه بودنت را، تمامی آنچه تو را به این زندگی بسته است و نگهداشته است، معنی بودن و زیستن و ماندنت را، پسرت را، نه، اسماعیلت را، همچون یک گوسفند قربانی، ...... شاهرگش را قطع کن،در زیر پایت نگهش دار تا احساس کنی که دیگر نمی تپد،انگاه از روی تن سرد قربانیت برخیز، بایست؛

ای تسلیم حق، بنده خدا!

ای پدر اسماعیل!

اکنون ابراهیم بر سر یک دو راهی است:

سراپای وجودش فریاد می کشد: اسماعیل! love


و حق بر سرش می کوبد: ذبح! cry


باید انتخاب کند،

اسماعیلت را ذبح کن!

و این جا مراد از ذبح اسماعیل،
ذبح علاقه اسماعیل باشد.

... ابلیس در دلش مهر فرزند را بر می افروزد و در عقلش، دلیل منطقی می دمد.

این بار اول، جمره اولی، رمی کن!


از انجام فرمان خودداری می کند و اسماعیلش را نگه می دارد.

ابراهیم،اسماعیلت را ذبح کن!


این بار پیام صریح تر و قاطع تر!

روز دوم است،سنگینی مسئولیت بر جاذبه میل بیشتر از روز پیش می چربد.

ابلیس، هوشیاری و منطق و مهارت بیشتری در فریب ابراهیم، باید بکار زند.

از آن میوه ممنوع که به خورد آدم داد!


جمره وسطی، رمی کن!


از انجام فرمان خودداری می کند و اسماعیل را نگه میدارد.

ابراهیم! اسماعیلت را ذبح کن!


صریح تر و قاطع تر

کار توجیه سخت دشوار شد ....

ابراهیم احساس می کند که در انکار این پیام،
ابلیس را اعتراف کرده است.

بر لبه پرتگاه سقوط!

سقوط ابراهیم!


ابراهیم بت شکن، بنیانگذار اسلام، راهبر خلق...

از بلندترین قله توحید؛


به پست ترین لجنزار شرک!


و چه می گویم؟؟

شرک؟ نه! شرک چند خدایی ست، پرستش دیگری یا دیگران با خدا؛

با هیچ حیله ای، نمی توان با هر دو کنار آمد...

نه همزیستی نه بیطرفی!


اه، این داستان چه دشوار و هراس انگیز است!

و انسان، این خدا گونه جهان، که کائنات را به زیر فرمان می تواند آورد ، چه ناتوان!!...
 
ادامه دارد ...

نوشته شده در چهارشنبه 86/9/28ساعت 5:29 صبح توسط فاطیما| نظرات ( ) |